همه چیز درباره المرفادElmerfudd یک ابله تمام عیار
در رویارویی با همه، ذره ای این شک را به خود راه نمی دهد که کسی قصد آزار او را دشته باشد یا بخواهد سربه سرش بگذارد. تصور کنید غالباً هم این فرد یا طرف مقابل باگزبانی یا دافی داک باشد. المرفاد تمام بلاهایی را که بر سرش می رود کاملاً طبیعی می داند اما ناگهان او هم مثل هر کسی عصبانی می شود و نهایتاً هم خیلی زود تغییر عقیده می دهد و طرف را می بخشد. اصطلاحی که می توان برای او به کار برد سرکار بودن است. معمولاً باگزبانی او را سپر بلا قرار می دهد، تمام آزمایش های خود را روی او انجام می دهد، دافی در قسمتی او را به جنون می کشاند اما او همچنان زود خر می شود و از عصبانیتی که حقش است، دست برمی دارد و به یکباره همان المرفاد ابله دوست داشتنی می شود.
در قسمتی المرفاد مشکل کم خوابی دارد و قرار است بخوابد و اما دافی هر بار به بهانه ای او را صدا می زند، المرفاد با چشم های کاملاً پف کرده در حالی که رگ های خونی اش هم شبیه ضربدر شده اند، بارها و بارها این اردک بد ذات را می بخشد و از گناه او می گذرد. البته دافی هم کم نمی آورد و هر بار دلیلی منطقی، کاملاً منطقی برای این ابله و کاملاً شرارت بار برای مخاطب ارایه می دهد.
مخاطب می داند که قصد واقعی دافی آزار المرفاد است ولی با تمام این منطق ها نمی تواند از دست المرفاد حرص نخورد. کسی تا این اندازه خوش باور؟ او از شدت زودباوری و نادانی حتی نسبت به بچه ها هم بچه تر و کودک تر به نظر می رسد. در قسمت دیگری باگزبانی در نقش آرایشگر قرار است صورت او را اصلاح کند اما چه پیش می آید. حرکات باگزبان در «خرگوش شهر سویل» بی نظیر است. او در مقام آرایشگر همراه با موسیقی آرایشگر ریش تراش شهر سویل عملاً المرفاد خنگ را به ستوه می آورد.
این کارتون که ساخته چاک جونز است و در سال۱۹۵۰ ساخته شده به عنوان یکی از بهترین کارتون ها و انیمیشن ها در رای گیری از منتقدان و سینماگران شناخته شده است. المرفاد و اصولاً شخصیت های کارتونی آن دهه ها مابه ازا هایی در سینما داشتند یعنی به لحاظ شخصیت پردازی و کاراکتر به برخی از بازیگران شباهت اساسی داشتند.
نسخه کامل و انسانی المرفاد را به نوعی می توان گری کوپر فقید فیلم های فرانک کاپرا دانست. مثلاً در «If Its rabbit Baby Wants» المرفاد برای لورن باکال زیبا و همفری بوگارت اسطوره ای قرار است خرگوشی را درسته طبخ کند. این خرگوش، خرگوشی نیست جز باگزبانی که عاشق لورن باکال هم شده. حال تصور کنید در آن دهه شوخی با بوگارت و باکال چقدر می توانست نو و بدیع باشد.
بوگارت که از المرفاد به خاطر پذیرایی بسیار بد و ساده لوحی اش حسابی عصبانی شده یقه المرفاد را می گیرد و با همان صدای مردانه اش مواردی را به او تذکر می دهد. اما مخاطب نه آنها را که نگاه خیره و عاشق باگزبانی را می بیند. نگاهی کاملاً مفتون و شیفته در حالی که روی دیسی قرار گرفته.
باگزبانی به باکال چشم دوخته و لحظه ای از او چشم برنمی دارد اما جالب اینجاست که باکال افسانه ای هم تا می تواند از او دلبری می کند. شاید همین ترکیب که بسیار هم برای مخاطب جذاب و در عین حال غیر قابل باور بود منجر به خلق «چه کسی برای راجر ربیت پاپوش دوخت؟» شد.
در آنجا هم همسر راجر یکی از ستاره های زیبا و جذاب هالیوودی است. مثلاً به نوعی می تواند ریتاهیورث فیلم «گیلدا» را به ذهن مخاطب متبادر کند. در آن سو اما المرفاد تمام سعی خود را به کار می گیرد تا دستورات بوگی را بی کم و کاست انجام دهد ولی نه خود که باگزبانی هر بار عملاً او را بی عرضه تر و دست و پاچلفتی تر نشان می دهد.
شخصیت پردازی المرفاد در بین بقیه Looney Tuneها به نوعی منحصر به فرد و استثنایی است. او کاملاً متفاوت است. در جولای ۱۹۳۷ این شخصیت با دستان توانای تکس آوری پا به عرصه هستی گذاشت.
او در اولین قسمت ها شکارچی ای بود که می خواست دافی داک را شکار کند. صدای او، صدای یکی از گزارشگران رادیویی یعنی آرتور کیو برایان بود که برایان هم کاملاً با تغییراتی که در صدایش به وجود آورد، المرفاد را قابل باورتر کرد. زبان المرفاد اندکی لکنت دارد و حرف «ر» را به صورت «و» بیان می کند بنابراین صدای او در بین تمام صداها قابل تشخیص است و همین نقص خنگی و بلاهت او را باورپذیرتر می سازد. او باگزبانی را نه یک «خرگوش» که «خوگوش» می نامد.
المرفاد حتی در نقش شکارچی هم در واقع دل و جرات شکار و در کردن تیر از تفنگ را ندارد. المرفاد در ابتدا بیشتر با باگزبانی و دافی داک همبازی بود و بعدتر با بقیه شخصیت های استودیوی وارنر نیز همبازی شد. در قسمتی به نام Saund Stage که به کارگردانی چاک جونز است، باگزبانی کارگردان است و المرفاد را واداشته که کلاکت ها را برای او بیاورد و جلوی دوربین بگیرد!
المرفاد گاهی هم بسیار گیج و مات می شود که در این حالت بسیار شبیه به بچه های گیج است. او نمی تواند اتفاقات را تجزیه و تحلیل کند و از آنجا که عقل محاسبه گر و ذات خبیثی ندارد، نمی تواند دلیل منطقی برای خود بیابد. در این مواقع نگاه او واقعاً دل هر بیننده بی رحمی را هم نرم می کند. او مثل کودکی مات و مبهوت به بلاهایی که بر سرش می آید و آمده فقط نگاه می کند و باور نمی کند که کسی بتواند بد باشد و از روی خبث این کارها را انجام دهد.
در «نشان زورو» هم المرفاد عملاً سوژه خنده گروه فیملسازی ای است که کارگردانش باگزبانی و بازیگر نقش زورویش هم دافی داک است. باگزبانی برداشتی را ۸۳ بار تکرار می کند و المرفاد هر بار با متانت و بزرگواری و صبوری کلاکت را جلوی دوربین فیلمبرداری می گیرد! گاه حتی اگر برداشتی اشتباه هم نباشد، باگزبانی دستور کات می دهد تا المرفاد سریع خود را برساند و کلاکت را جلوی دوربین بگیرد.
همین شخصیت پردازی بعدها در بسیاری از کارتون ها و انیمیشن ها تکرار شد. شخصیت ابلهی که عملاً زنگ تفریح بقیه است و خودش نه تنها از این که سوژه شده ناراحت نمی شود که فکر می کند بسیار جالب توجه و بافره است.