دودوک دویت، مردی از جنس معنا:
شاید در عالم فیلمسازی و بخصوص انیمیشن بی نظیر باشد که مردی که کل فیلمهایش سرجمع نیم ساعت هم نمی شود، تا به این حد جایگاهی والا در این حیطه پیدا کرده باشد. سبک انیمیشن او نه جلوه و قدرت پیکسار را دارد، نه پیچیدگیهای برادران کووی یا شونکمایر، نه طاقت فرسایی و روانی پتروف و نه مینیمالیسم هرتزفلد؛ سبک کار او کاملاً "ساده" است. سل انیمیشن سنتی با ذغال و مدادرنگی و آبرنگ که سادگیی توام با بی پیرایگی و خلوص را می آفریند؛ و دقیقاً همین جاست که معنا راه خود را به فیلمهای دودک باز می کند. جاییکه حواس مخاطب با زیباییهای بصری پرت نمی شود و مخاطب همه تمرکزش را روی محتوا معطوف می کند، دودک دویت جادویش را آغاز می کند.
فیلمهای مایکل دودوک دویت، همگی (بجز فیلم اولش که بیشتر جنبه دست گرمی داشت!) مایه هایی روانشناختی را مطرح می کنند که به مدد سمبلها بیان می شوند و در پس داستانی ساده و روان سعی در انتقال مفهومی عمیق دارد که گاهی بحثهای طولانی روانشناختی را می طلبد (مثل پدر و دختر) و گاهی بسیار با فرهنگ و عرفان شرقی همسو می شود (مثل عطر چای). "راهب و ماهی" را می توان اولین تجربه جدی او دانست. تجربه ای که جایزه سزار و نامزدی بفتا و اسکار را برایش به ارمغان آورد و این استاد دانشگاه میانسال را به ادامه راه ترغیب کرد.
"راهب و ماهی" را می توان انیمیشنی موزیکال نیز دانست؛ جاییکه تک تک حرکات انیمیشن هماهنگ با موسیقی زیبای "سرج بست" (Serge Besset ) باله ای انیمیشنی را خلق کرده که برای روایت داستانش بی نیاز از کلام است. استفاده هوشمندانه موسیقی را در فیلمهای بعدی دودوک دویت نیز دیده ایم. در کنار سبک ساده انیمیشن این فیلم که ترکیبی از قلم و جوهر هندی و آبرنگ است، موسیقی آن بیشتر به چشم می آید. موسیقیی که "سرج بست" از قطعه La Follia ساخته کورلی (Corelli ) الهام گرفته است.
برای نقد این فیلم ابتدا سری به سمبل شناسی و بعد روانشناسی می زنیم و سپس سعی می کنیم که این فیلم را رمزگشایی کنیم که مسلماً عاری از خطا نبوده و عقیده ای کاملاً شخصی بوده و برای کاملتر شدن نیاز به نظرات شما دارد.
سمبل شناسی ماهی:
برای فهم "راهب و ماهی" به ناچار باید به اسطوره شناسی و سمبل شناسی ماهی رجوع کنیم اما این آغاز دردسری بزرگ است! کمتر مفهومی در سمبل شناسی وجود دارد که به اندازه "ماهی" دارای ریشه ها و سمبل شناسی های متعدد و متفاوت باشد و جالب اینجاست که هر کدام از این گروهها این سمبل را مختص خود بدانند و دیگران را به تقلید متهم کنند. حتی در مواردی شاهد جنگهایی موسوم به "جنگ ماهی" بین گروههای مختلف بوده ایم که هر کدام سعی داشتند اصالت سمبل ماهی را به خود ربط دهند. ماهی حیوانی ست که تقریباً در همه جا یافت می شود و کشیدن شکل آن نیز فوق العاده آسان است: کافیست یک پارانتز باز را به یک پارانتز بسته بچسبانیم و تمام! یک ماهی کشیده ایم. شاید اینها دلایلی باشد برای کثرت سمبل ماهی و شاید هم دلیل دیگری دارد. نمی دانم.
مسیحیان ماهی را نماد رستگاری، تبلیغ مسیحیت و همچنین عروج عیسی می دانند؛ از حواریون گاهاً با عنوان "ماهیگیران انسان" (Fishers of Men ) یاد می شود. حروفی که در زبان یونانی کلمه ماهی را تشکیل می دهند می توانند به مخفف عبارت "عیسی مسیح پسر خدا و ناجی" تعبیر شوند. به طرفداران مسیحیت لقب "پیسیکولی" داده بودند که در لاتین به معنای ماهی است. در زمان استیلای امپراطوری روم ماهی نمادی بود که مسیحیان برای شناسایی یکدیگر از آن استفاده می کردند بدینصورت که وقتی دو مسیحی به یکدیگر می رسیدند یکی از آنها نمادی به شکل یک پارانتز باز در آسمان می کشید و نفر دوم اگر مسیحی بود با یک پارانتز بسته شکل ماهی نفر اول را تکمیل می کرد و به اینصورت آن دو مطمئن می شدند که هر دو مسیحی هستند! (رومیان احتمالاً وزارت اطلاعات نداشتند تا این علائم را شناسایی کرده و از آنها برای ردیابی دشمنانش استفاده کند!). شکل ماهی روی انگشتر پاپی نیز دیده می شود.
از سویی دیگر عده ای معتقدند که "ماهی" سمبلی بوده است که قرنها قبل از مسیحیان توسط پگانیستها مورد استفاده قرار گرفته است: ماهی نماد "الهه مادر طبیعت" بوده و یا به عبارتی بهتر نماد واژن جنس مونث بوده که به عنوان یکی از سرچشمه های زایش مورد پرستش بوده است. شکل ماهی از دو هلال ماه تشکیل می شود که در جهت مخالف کنار هم واقع شوند و می دانیم که "ماه" مونث و الهه در مقابل "خورشید" مذکر و خدا قرار داشت (البته در آیین پگانیسم). البته ارتباط بین ماهی و الهه مونث محدود به پگانیست ها نیست:
- در فرهنگ چینی، Kwan-yin الهه مونث به شکل ماهی تصویر شده است.
- در فرهنگ هندی "کالی" الهه مونث به "چشم ماهی" مشهور بود.
- در مصر از Isis با عنوان ماهی بزرگ ورطه بی پایان نام برده می شد و یا داستان آن ماهی که آلت Osiris را خورد!
- در یونان، کلمه "دلفوس" هم به معنای ماهی ست و هم به معنای "رحم" جنس مونث.
- در جشنهای مذاهب قدیم مدیترانه ای از ماهی، نان و شراب استفاده می شد.
- در اسکاندیناوی الهه بزرگ Freya نام داشت که به افتخار او ماهی می خوردند و بخاطر او روز ششم هفته را Friday می نامیدند. (جالب اینجاست که تا چندی پیش کلیسا مومنان را به خوردن ماهی در روز جمعه توصیه می کرد ولی گویا ریشه آن را دریافته و دیگر این فرمان الهی را صادر نکردند!).
- در خاور میانه نیز افسوس (Ephesus ) الهه بزرگ را به شکل یک زن که یک ماهی روی واژن او قرار دارد، نقاشی می کردند.
اگر بخواهیم خلاصه بگوییم در همه فرهنگها و مذاهبی که در بالا ذکر شد ماهی نماد زایش، حاصلخیزی و جنس مونث است. به نظر فلسفه تنگ ماهی قرمز سفره هفت سین نیز مربوط به همین نماد است و ناگفته پیداست که صد در صد همه قومهای مذکور این نماد را از ما کش رفته اند و الا این بربرها را چه به نمادشناسی! (یک تجربه: همیشه دستتان را در مقابل پان ایرانیست ها بالا ببرید تا بیشتر عمر کنید!).
مسیحیت نیز این نماد را از پگانیستها برداشت و به آن جنبه الوهیت داد و فقط جنبه جنسی آن را حذف کرد تا آن را منزه تر کند!
اما همه اینها را گفتیم تا این را بگوییم که ماهی بازیگوش فیلم ما هیچ ربطی به مفاهیم و سمبلهای فوق ندارد! در این فیلم ماهی نمادی روانشناختی ست که توضیح آن را با کمک از مکتب یونگ در قسمت ذیل می آوریم. ضمناً این توضیح هم ضروری ست که با توجه به دیگر فیلمهای دودوک دویت و شناخت مختصری که من از وی دارم، ماهی را با نماد روانشناختی آن تفسیر می کنم که ممکن است کاملاً در اشتباه باشم و ممنون می شوم اگر تعبیرهای دیگری از این فیلم را بشنوم.
ماهی از دیدگاه یونگ:
در قسمت بالا گفتیم که از دید پگانیست ها ماهی سمبل باروری و حاصلخیزی ست. حال اگر این مفهوم را با عینک روانشناسی ببینیم ماهی نماد رشد و باروری روان انسان است. از دید مسیحیان نیز گفتیم که ماهی نماد رستگاری و در کل مسیح است که به زبان روانشناسی می شود گفت که ماهی نماد "خود واقعی" انسان است که به اوج می رود. اما نمی توان از روانشناسی و سمبل شناسی صحبت کرد و به "کارل یونگ" مراجه نکرد!
یونگ در کتابهای مختلف مطالب زیادی در مورد سمبل شناسی ماهی نوشته است. باید توجه کنیم که موقعی که ماهی را از دید سمبل شناسی بررسی می کنیم بناچار باید "آب" و "دریا" را نیز مورد توجه قرار دهیم که یکی از سمبلهای قدیمی انسان است. از دید یونگ آب نماد "ناخودآگاه" انسان است. حجمهای زیاد آب مثل "دریا" نیز نماد "ناخودآگاه جمعی"ست که همان دنیای عمیق و مرموز مشترک بین تمام انسانهاست. به دلیل عمق زیاد ناخودآگاه جمعی ما قادر به شناخت آن نیستیم و فقط از طریق از طریق آرکی تایپ ها و سمبل هایی که در سطح آن شناورند آن را می شناسیم: کهن الگوهایی چون قهرمان، شهید، مرد پیر عاقل و ... این سمبلها و کهن الگوها در جای جای تاریخ انسان خود را تکرار کرده اند و شاهدی بر وجود سطحی عمیق تر و وسیعتر از ناخودآگاهند که یونگ آن را "ناخودآگاه جمعی" (Collective Memory ) می نامد.
یونگ (نشسته سمت راست) در کنار فروید (نشسته سمت چپ)
یونگ عقیده دارد وقتی یک ماهی در رویای ما دیده شود، نماد "مفهومی خودآگاه" است و به دنیای خودآگاه تعلق دارد؛ همان دنیایی که هر روزه در آن زندگی می کنیم، می اندیشیم و صحبت می کنیم. خوب یعنی چی؟ وقتی که بیداریم و راجع به مفهومی فکر می کنیم، خوب طبیعتاً مفهومی خودآگاه در ذهن ما شکل می گیرد؛ اما وقتی خوابیم و رویا می بینیم و ناگهان یک مفهوم یا یک فکر از ناکجاآبادی به اسم "ناخودآگاه" به ذهن ما می آید، اینجاست که آن را به شکل یک ماهی می بینیم که از اعماق به سطح آب می آید؛ آب که گفتیم نماد ناخودآگاهی ست. پس با این دیدگاه ماهی لزوماً چیز مشخصی نیست (مثل پول و عشق و غیره که دوست داریم همه خوابهای خود را با آنها مرتبط کنیم!). ماهی می تواند نماد تجربه ای در گذشته، میلی سرکوب شده و یا فکری فراموش شده باشد که اکنون به هر دلیلی "دوباره" به سطح آمده است. حال این موضوع بسته به زندگی و تعبیر شما می تواند خوب یا بد باشد. اما هر چیزی که باشد یک موضوع مشخص است و آن اینکه این مسئله از اعماق ناخودآگاه دوباره به سطح خودآگاه رسیده است و شما ناگزیر به رویارویی با آن هستید. اما وقتی ماهی به سطح آب می آید معمولاً منظره ای قشنگ است. وقتی مفهومی از اعماق ناخودآگاه به سطح می رسد این فرصت را به ما می دهد که با آن روبرو شویم و آن را حل کنیم تا دوباره به عمق نرود. عقده ها و امیال سرکوب شده ای که در اعماق ناخودآگاه تلنبار شده اند، انرژیی خطرناک با خود دارند؛ خطرناک از این جهت که ماهیتشان ناشناخته است و به شکل فرافکنی منجر می شوند و زندگی روزمره ما دچار تلاطم می کنند. ما هر روزه در حال دست و پنجه کردن با این انرژی های مجهول هستیم بی آنکه خود بدانیم. برای همین است که وقتی در خواب حجم زیادی از آب را می بینیم معمولاً توام با ترس است، چون ناشناخته است.
بهترین راه برای غلبه بر ترسها، امیال سرکوب شده و عقده ها، فهم آنهاست نه جنگیدن با آن. باید با آن همراه شد، در آغوشش گرفت و به اوج رفت؛ مثل راهب فیلم ما!
راهب و ماهی:
دو سوم فیلم اختصاص دارد به تعقیب و گریزی خنده دار بین راهب و ماهی. راهب از روزی که ماهی را در حوض می بیند، آرام و قرار از کف می دهد و همه فکر و ذکرش مشغول شکار ماهی می شود. در این راه از انواع سلاحها و وسیله ها استفاده می کند و هربار هم در این راه شکست می خورد. ماهی بسیار زیرکتر و باهوشتر از این حرفهاست که به این راحتی گیر بیفتد. در نهایت راهب دست از جدال برداشته و از در سازش با ماهی وارد می شود و این آغاز اودیسه ای روحانی ست که این دو به کمک هم همه درها را گشوده، موانع را از بین برده و در نهایت به اوج می رسند.
راهبان در جستجوی معنویت و حقیقت محض چشم از دنیا و جاذبه های آن می پوشند و سعی دارند به لایه های زیرین وجود خویش دست یابند. راهب فیلم ما نیز که هر روز در کنار حوض ناخودآگاه تمرکز کرده و به دنبال نشانه ای برای شناخت آن است، با دیدن این اولین نشانه بی قرار شده و سعی در شکار آن دارد.
مفاهیمی که از اعماق ناخودآگاه سرچشمه می گیرند، فقط زمانی به سطح خودآگاه می رسند که انرژی آنها به هر دلیلی تقویت شده و به آستانه عمل رسیده اند. اما از آنجا که این مفاهیم افکار فراموش شده، امیال سرکوب شده، عقده ها و گره های روانی و یا مفاهیمی برگرفته از ناخودآگاه جمعی هستند، به محض اینکه به سطح خودآگاه می رسند، سعی می کنیم که آنها را رانده یا نادیده گرفته و یا سرکوب کنیم (یا مثل این فیلم "شکار"ش کنیم). اما این مفهوم که حالا انرژی گرفته و بالا آمده قبلاً بارها شکار شده و اکنون راه و چاه را یاد گرفته و به این آسانی دم به تله نمیدهد. این مایه که از اعماق ناخودآگاه به خودآگاه رسیده، وقتی خودآگاه را موافق خود نمی یابد، از طریق مسیرهای فرعی، جوبها و آب باریکه ها ما را دور می زند. برای همه پیش آمده که گاه عمل یا عکس العملی از ما سر می زند که اصلاً دلیل و انگیزه اش را نمی فهمیم؛ مثلاً بی خود سر کسی داد می زنیم، افسرده می شویم، ... اینها نمود بیرونی همان مایه های به سطح خودآگاه رسیده اند که ون مجالی برای بروز مستقیم خود نمی یابند، ما را دور می زنند و از منفذی دیگر به بیرون می جهند، ولی چون تغییر شکل داده اند، ماهیت و ریشه آنها برای ما شناخته شده نیست و نه می توانیم با آن کنار بیاییم و نه می توانیم آن را درمان کنیم. این مسئله که در روانشناسی به "فرافکنی" (Projection ) مشهور است، آنقدر زندگی ما را تحت تاثیر قرار می دهد که فروید ادعا می کند زندگی روزمره ما چیزی نیست جز سلسله ای از فرافکنی های پی در پی.
حال چگونه باید با این موضوع برخورد کرد؟ راهب فیلم جواب ما را می دهد: بجای سرکوب یا شکار آن، باید با آن همراه شد. باید به این مفهوم که از اعماق به سطح رسیده اجازه خودنمایی دهیم تا آن را بشناسیم و بدون اینکه حالتی دفاعی در برابر آن بگیریم با آن همسو شویم. در اینصورت دیگر آن ماهی بازیگوش با ما بازی نکرده و سردرگممان نمی کند. هیچ کس جز ما قادر به شناخت این ماهی نیست؛ این ماهی ماست. در صحنه ای از فیلم می بینیم که راهب از دوستانش کمک می گیرد ولی ماهی در حضور آنها خودنمایی نمی کند و به محض رفتن آنها از آب بیرون می جهد.
راهب بجای جنگ، همراه او می شود و هر دو مسیری صعودی را آغاز می کنند. در این راه گاه راهب به کمک ماهی می آید و درها را به رویش می گشاید و گاه ماهی سکان هدایت را به دست می گیرد تا اینکه در نهایت آن دو به هم می رسند و در حالیکه دیگر آبی وجود ندارد، در آغوش هم به آسمان صعود می کنند.
لازمه این صعود که می توان آن را وحدت وجودی و یا به اصلاح روانشناختی آن "فردیت" (Individualization ) نیز نامید، شناخت مایه های برآمده از ناخودآگاه و همسو شدن با آنهاست که باعث می شود انرژی آنها گرفته شده و از آب (ناخودآگاه) بیرون بیایند و به محض اینکه از ناخودآگاه به خودآگاه می رسند دیگر به چشم دشمن آنها را نمی بینیم؛ آنها جزیی از ما هستند که ناشناخته بودنشان ما را می ترساند و ما با شناخت آن به ابعاد و نیازهای وجودیمان بهتر پی می بریم و زندگی روانی سالمتری پیدا می کنیم و در حالت ایده آل به فردیت می رسیم که یونگ از آن سخن می راند.
راهب و ماهی داستان تک تک ماست. چه بسا ماهیهایی که هر روزه ما نادیده شان می گیریم و یا در پی شکار آنها هستیم و با این کار آنها را تبدیل به کوسه هایی می کنیم که زندگی ما را می بلعند. پس چه بهتر که ماهیهای زندگیمان را دریابیم!
نکته: مطالعه یونگ، فروید و دیگر کتابهای روانشناسی، مختص روانشناس ها نیست (امروزه آنها برای گرداندن دکان خود اصولاً نیازی به علم ندارند!). مطالعه این کتابها رای زندگی تک تک ما لازم است؛ مایی که هر کدام روان مختص خود داریم و در نتیجه روانشناسی مختص خود می طلبیم و چه کسی بهتر از خود ما. روانشناسی علم زندگی ست. پس این کتابهای خاک خورده را از قفسه های علوم انسانی کتابفروشی ها بخریم و بخوانیم؛ قفسه هایی که چیز زیادی از عمرشان باقی نمانده!!