هنر سقوط


سقوط هنر یا هنر سقوط؟!


عنوان اصلی فیلم Fallen Art ، معنایی دوگانه دارد:

معنای ظاهری که اشاره به سقوط سربازان دارد که این سقوط در نهایت به ایجاد یک فرم هنری (ویدیو کلیپ رقص تانگو) می شود. در این معنا Fallen مضاف الیه Art است.

معنای باطنی که می توان آنرا "سقوط هنر" تعبیر کرد که کنایه از پست و منحط بودن جنگ است. در این معنا Fallen صفت Art است.

متاسفانه عنوانی در زبان فارسی نیافتم که این ابهام معنایی را برساند. البته می شد نوشت "هنر سقوط کرده" اما عنوان زیبایی نبود هر چند کاملاً وفادار به متن اصلی بود.

"ترجمه مثل زن است؛ اگر زیبا باشد وفادار نیست و اگر وفادار باشد زیبا نیست!!"

هر چند این گفته یک شوخی با زنان است ولی در مورد ترجمه اکثراً صدق می کند!


"تنها مردگان پایان جنگ را دیده اند." (افلاطون)



"داستان" در فیلم Baginski در حاشیه قرار نگرفته و کاملاً نقش محوری دارد. حتی در بعضی صحنه ها شاهدیم که گرافیک و جلوه های بصری عمداً نادیده گرفته شده تا داستان را تحت الشعاع خود قرار ندهد.

"هنر سقوط" داستان پایگاهی ست نظامی به نام Atoll . اولین شخصیتی که می بینیم گروهبان "Al" است. طراحی صورت و رنگهای استفاده شده در کادر (نیلی، سبز و زرد کمرنگ) القاء کننده شرارت است. دوستی می گفت انسان ذاتاً شریر است مگر اینکه تربیت شود یا اینکه به آگاهی برسد اما در مورد گروهبان "Al" هیچکدام از این دو حالت پیش نیامده!! او بالای برجی ایستاده و رو به پایین نگاه می کند. بعداً متوجه می شویم که گوش به فرمان مافوق خود است که پایین برج ایستاده است. او یک عنصر کاملاً گوش بفرمان است. او "وظیفه" سازمانی خود را بخوبی انجام می دهد حال محتوای "دستور" هر چه که باشد برای او فرقی نمی کند.



شخصیت بعدی سرباز است. یکی از آنها "داوطلب!" می شود و برای انجام وظیفه به جلو می آید. در صحنه ای کوتاه بقیه سربازان را می بینیم که "توده"وار نشسته اند و با آن قیافه ابلهشان (همه آنها شبیه همند!!) در انتظار مرگند. فرمانبرداری جزء غرایز آنهاست. هنگامی که گروهبان به علامت تحسین دست بر شانه او میکوبد جثه "حقیر" سرباز کلاً به لرزه می افتد. این تحسین او را به کام مرگ میفرستد. اما او از اینکه مطیع بوده خرسند است! و مدال روی سینه اش نیز این موضوع را تایید می کند (به شکل مدال دقت کنید).



سربازانی که سقوط می کنند روی کفه ای سیمانی می افتند. جاییکه یک قورباغه با سقوط هر سرباز یک صدای "کواک" در می آورد. قورباغه ندای واقعیت خارجی ست ولی این نداها در هنگام وقوع جنگ "کواکی" بیش نیستند و کاری از پیش نمی برند.



شخصیت بعدی (که به نظر من جالبترین شخصیت فیلم است) دکتر یوهان فریدریش است. او عکاسی این پروژه را بر عهده دارد و فداکاری سربازان را برای نیل به هدفی "والا!!" ثبت می کند و به عبارتی دیگر سربازان را برای همیشه در تاریخ جاودانه می کند (خوشا بحال سربازان!). او کسی است که از درد و رنج خود و دیگران لذت می برد. دکتر یوهان فردریش شباهتهایی نیز به افسران نازی دارد؛ از اسمش گرفته تا لباس و تیپش. البته شاید این شباهت تعمدی نبوده است!



و اما ژنرال A ...

او کسی ست که از "روشنایی" روز به تاریکی سالن خود پناه برده است. نقطه اوج فیلم همین سکانس های مربوط به ژنرال است. جاییکه "محصول" یا هنر نهایی تولید می شود. اجساد خون آلود سربازان پازلهایی هستند که به هم می پیوندند و در نهایت ویدیو کلیپی را می سازند که یک رقص را به نمایش می گذارد. به همان صورت که جوامع کشتن "دشمن" را به عنوان یک "ارزش" به مردم معرفی می کنند. نابودی بی معنی سربازان در نهایت یک ویدیو کلیپ را می سازد که هم نماد "هنر" است و هم نشان دهنده "رسانه"ها. هنری که ارزش بشمار می آید. اما این پروسه کشتار "باید" ادامه یابد تا "ایثار" سربازان کامل به نتیجه برسد و ناتمام نماند (موسیقی در آخر رقص تمام نمی شود و برای تکمیل آن نیاز به عکسهای دیگری ست). نکته اینجاست که این موسیقی هیوقت پایان نخواهد پذیرفت.











جمله فوق را خیلی دوست دارم، در هر دو حالت معلول علت خود را از بین می برد و در نتیجه خود نیز بی معنی می شود. جنگ برای برقراری صلح!! این جمله را بارها شنیده اید و خواهید شنید. آیا براستی جنگ ویتنام بخاطر هدف "والا"ی نجات دموکراسی بود یا اینکه حفظ تعادل قدرت بین بلوک شرق و غرب؟ یا جنگ عراق به منظور نجات مردم عراق از شر صدام بود یا بخاطر نفت؟

هیتلر هم قصد بدی نداشت. او قصد اصلاح نژاد بشر را داشت!! برایش مهم نبود برای نیل به این هدف جوی خون راه بیفتد یا کوره های آدم سوزی شعله گیرند. او فقط هدف زیبای خود را می دید و بس. اما فقط خود هیتلر بود که در کارهایی که می کرد "هنر" و "زیبایی" می دید.

در فیلم Baginski نیز دقیقاً همین مساله را شاهدیم. هنر برای هنر! مهم نیست ابزار این هنر چه باشد. هدف ساختن یک ویدیو کلیپ رقص است ولی کسی جز خود ژنرال در این کار "هنر" یا "زیبایی" نمی بیند. (تاکید دوربین روی صندلی های خالی موجود در سالن به این منظور است).

این فیلم بخوبی نشان می دهد که چگونه جان انسانها دستمایه پیش بردن پروژه جنگ می شود و تنها مسببان این جنگها هستند که از این هنر لذت می برند: هنر جنگ!







"در جنگ فیلها فقط علفها هستند که له می شوند". (ضرب المثل آفریقایی)



در این فیلم می بینیم که چگونه اشخاص خاصی در مورد مرگ و زندگی آدمها تصمیم می گیرند. اشخاص فقط ابزاری برای رسیدن به هدف هستند و هدف معمولاً چیزی ست واهی و کثیف که فقط ظاهری "زیبا" دارد.

فیلم، مثل اکثر انیمیشن های اروپای شرقی، بی کلام است. اصلاً نیازی نیز به کلام ندارد. تنها کلماتی که می شنویم اصواتی (بلاه بلا بلاه!!) هستند که کاملاً بی معنی بودن این جریان و کشتار سربازان را نشان می دهد. بی کلام بودن فیلم نشانگر آن است که فیلم و پیام آن محدود به ملیت یا قوم خاصی نیست و همه می توانند تعبیر خود را از این فیلم داشته باشند.



Fallen Art یک کمدی درباره تراژدی ست. تراژدی که از ابتدای تاریخ انسان همراه همیشگی او بوده است. "میل به تحمیل اراده و قدرت به دیگری از طریق توسل به زور" یا بعبارت دیگر "جنگ". شباهتهایی نیز می توان بین جنگ و انیمیشن یافت: هر دو محصولی به هم پیوسته هستند؛ هر دو لایه های فراوانی دارند که به سختی می توان گفت کل جریان متعلق به یک نفر است؛ در هر دوی آنها وقتی قدمی برداشته می شود، قدمهای دیگر اجتناب ناپذیرند؛ هیچکس مسئول و پاسخگوی کار بخش دیگر نیست و همه فقط نقش خود را در این سیستم پیچیده ایفاء می کنند. اما انیمیشن تیتراژ پایانی دارد ولی جنگ ...







"در جامعه ای که خشونت و دیکتاتوری نهادینه شود، دیگر لزومی ندارد اشخاص ذات سرکوبگری داشته باشند تا تبدیل به دیکتاتور شوند." (کندی)



حال ببینیم "سیستم" مولد ژنرال A و ژنرال A هاست یا برعکس، دیکتاتورها هستند که شرارت خود را به سیستم انتقال می دهند. شاید هم هر دوی اینها لازم و ملزوم همند. در این فیلم دستگاهی که عکسها را پشت سر هم نشان می دهد و انیمیشن می سازد، دستگاهی ست بسیار پیچیده. در حالیکه برای برای چنین کاری فقط نیاز به یک پروژکتور و یک دستگاه ساده است. اینجا دستگاه نشانگریک "سیستم" است.



به یاد شخصیت "کلنل کورتز" (با نقش آفرینی زیبای مارلون براندو) در فیلم "اینک آخرالزمان" می افتم. این فیلم از روی رمان "از قلب تاریکی" نوشته "جوزف کنراد" اقتباس شده است. در این رمان از ابتدا تا انتها درباره فردی مرموز و خوفناک می خوانیم و در نهایت وقتی با این شخصیت رو در رو می شویم در می یابیم که وی کاملاً "محصول" اتفاقات و محیط پیرامونش است. بعبارت دیگر محصول سیستم. شاید هر کس دیگر جای او بود، به این وضع یا بدتر از آن دچار می شد.



در Fallen Art نیز می بینیم که ژنرال بعد از رقصش قطره اشکی می ریزد. اشک نماد محتویات درون است که به بیرون سرازیر می شود و ما را به این فکر می اندازد که ژنرال درونی پاک داشته و دارای عواطف و احساسات انسانی ست. عکس هایی هم که از او روی میز می بینیم وی را انسانی هنرمند و معقول نشان می دهد. اما "چیزی" که ما در حال حاضر می بینیم بسیار متفاوت از آن "انسان" است. او کسی ست که به وضوح رنج می برد و حال خوشی ندارد (سرفه های پی در پی او). رنجی عظیم او را تبدیل به موجودی کرده که حتی از اشک خود نیز نفرت دارد و آن را سریع پاک می کند و دستور عکس بعدی را می دهد.

نظرات 7 + ارسال نظر
هادی 29 شهریور 1399 ساعت 08:47 ب.ظ

بسیار لذت بردم از این نقد خیلی زیبا بود واقعا دمت گرم

مسعود 27 مهر 1399 ساعت 07:50 ب.ظ

نقدی کامل و از هر نظر جامع بود .... سپاسگزارم

نرگس 5 مهر 1400 ساعت 09:31 ب.ظ

خیلی لذت بردم از خوندن این نقد.
تندرست باشید

DEZZY 22 آذر 1400 ساعت 07:53 ق.ظ

نقدی بسیار عالی بود،این انیمیشن دقیقا رفتار دیکتاتور های جهان را نمایش می داد،که این افراد سعی می کنند به شدت زیبا و خوب و مهربان جلوه کنند،اما در واقعیت یک ماشین کشتار حرفه ای هستند.

ایمان 30 بهمن 1400 ساعت 12:18 ب.ظ

بسیار عالی و جامع بود.سپاس فراوان از شما

او 30 بهمن 1400 ساعت 09:19 ب.ظ

منصور عسکری 27 تیر 1401 ساعت 10:37 ب.ظ

عالی، عالی و عالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد