نئو اکسپرسیونیزم (آلمان)
بازه زمانی: دهه 80میلادی
زمینه ها:
- حاکمیت محافظه کاران (ریگان در آمریکا و تاچر در انگلستان)
- اهمیت بیش از پیش رسانه ها، تلویزیون و تبلیغات
- عطش برای خرید آثار هنری، ستاره شدن هنرمندانی که آثار قابل خرید و فروش خلق می کنند
- تقابل با هنر مفهومی رادیکال
- همراه شدن هنرمندان با بازار هنر، کند شدن نگاه انتقادی
- اهمیت یافتن نشانه شناسی، تئوری های فرهنگی، سیاست های فرهنگی و هویت
مولفه های سبکی:
- بازگشت به نقاشی فیگراتیو سه پایه ای
- لحن عاطفی تند، رنگهای روشن، تضادهای پیش پا افتاده و آزاردهنده
- بیان خام ، دوری از ایده آل گرایی و استانداردهای سنتی از ترکیب بندی
- انعکاس مسائل زندگی شهری معاصر
- ارجاع به خاطره، تاریخ، ادبیات و اسطوره
عناوین، تئوریسین و هنرمندان نمونه:
Neo Expressionism, Neue Wilden, Ugly Realists
Artists: George Baselitz, Anselm Kiefer, Jorg Immendorf, A. C. Penck, Sigmar Polke
New Imagistsنئو اکسپرسیونیزم آمریکایی
بازه زمانی: دهه 80 میلادی
زمینه ها:
- مانند نئو اکسپرسیونیزم
مولفه های سبکی:
- بازگشت به نقاشی فیگوراتیو خشن، خام و زمخت و مواردی شبیه کارتون
- دستکاری در تصویر تا آنجا که نقاشی مانند یک شیئی تجربه شود
- ترکیب تصاویر از منابع مختلف
عناوین، تئوریسین و هنرمندان نمونه:
New Imagists, Bad Painting, New Image Painting
Artists: Leon Golube, Philip Guston, Julian Schnable, Jennifer Bartlett, Susan Rothenberg
Trans-Avangardeنئو اکسپرسیونیزم ایتالیایی
بازه زمانی: دهه 80 میلادی
زمینه ها:
- مانند نئو اکسپرسیونیزم
مولفه های سبکی:
- کشف مجدد فیگور، ابزار، تکنیکها و رنگهای سنتی
- استفاده گزینش گرایانه از سبکها، تکنیکها، موتیف ها و ...
- ارجاع آزادانه و نه برنامه ریزی شده به میراث هنری و فرهنگی
عناوین، تئوریسین و هنرمندان نمونه:
Trans-Avangarde, Transavanguardia, Mythical Conceptual
Theoretician: Achille Bonito Oliva
Artists: Francesco Clemente, Sandro Chia, Enzo Cucchi, Mimmo Paladino
هنر چیست
«هنر چیست؟» کتابی است نوشته لئو تولستوی (1897) که وی در آن به مبارزه با نظریات زیبایی شناسانهای میپردازد که هنر را با اصطلاحاتی چون خوبی، حقیقت و بخصوص زیبایی تعریف میکنند. از نظر تولستوی هنر در زمان وی رو به فساد و انحطاط بود و هنرمندان نیز در سردرگمی و گمراهی بودند.
«هنر چیست» نظریات زیبایی شناسانهای را که در اواخر قرن هجدهم و در طول قرن نوزدهم به کمال رسیدند بسط میدهد و آراء واقع گرایانه (که از زمان افلاطون بنیان نهاده شد و به آراء تقلیدی به عنوان مهمترین موضوع توجه دارد) و سطحی کسانی را که هنر و لذت را به هم پیوند میدهد نقد میکند.
الحاقات تولستوی به نظریات موجود (که اهمیت احساس را در هنر مورد تاکید قرار میدهند) ارزش ارتباط موثر را محور بحث هنری خویش قرار میدهد که منجر به رد کردن هنر بد و جعلی میشود. زیرا این هنرها برای جامعه مضرند تا آنجا که توانایی مردم را برای تمیز دادن هنر خوب از بد تهدید میکنند.
تولستوی هنر را از غیر هنر (هنر جعلی) جدا میکند. هنر باید یک ارتباط احساسی مشخص بین هنرمند و مخاطب ایجاد کند: طوری که مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد. بنابراین هنر واقعی باید ظرفیت لازم برای متحد کردن مردم از طریق ارتباط را داشته باشد. (بنابراین نامفهومی و غیر واقعی بودن ارتباط، هنری بی ارزش است.) این ادراک زیبایی شناسانه تولستوی را به این سمت برد که معیارهایی را که مشخص میکند دقیقا کار هنر چیست، وسعت بخشد. او اعتقاد داشت که درک هنر شامل هرگونه فعالیت انسانی میشود که شخصی به وسیله نشانههای بیرونی از خود بروز داده و احساساتی را که قبلا تجربه کرده نمایش میدهد. تولستوی برای این ادعا مثالی میزند: پسرکی که احساس ترس را پس از مواجهه با یک گرگ تجربه کرده، از تجربهاش برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران (به منظور وادار کردن آنها به احساس حالتی که او تجربه کردهاست) استفاده میکند. این مثال بسیار خوبی از کار هنر است. این هنر، به خاطر داشتن عنصر ارتباط، یک هنر خوب است زیرا واضح، آشکار و صادقانهاست و حتی هنری فوق العادهاست زیرا بر یک احساس (احساس ترس) متمرکز شدهاست.
اگرچه تاثیر گذاری نادرست یا غیر واقعی تنها معیار تشخیص هنر خوب از بد نیست، بحث «هنر خوب در مقابل هنر بد» به دو جهت تفکیک میشود:
اینکه این مهم است که هرچه تاثیرگذاری بیشتر و قویتر باشد هنر ارزشمندتر است و یا اینکه تمرکز بر ماده اصلی که این تاثیرگذاری را همراهی میکند مهم است.
این مطلب تولستوی را به سمتی پیش میبرد تا بررسی کند آیا این ارتباط احساسی بوجود آمده ارزشمند هست یا خیر؟ او ادعا میکند که هنر خوب، احساسات برادرانه همگانی را پرورش میدهد. اما هنر بد جایگزین آن میشود (و جلو آن را میگیرد.) همه هنرهای خوب پیامی مسیحانه دارند. زیرا تنها مسیحیت است که برادری حقیقی میان همه انسانها را آموزش میدهد. هرچند واژه «مسیحیت» تنها قسمتی از معنای کلمه را نشان میدهد. هنری که از طرف بالادستان و نخبگان تولید میشود تقریبا هیچگاه هنر خوبی نیست. زیرا طبقات بالاتر کاملا حقیقت و سرچشمه مذهب مسیحیت را از دست دادهاند. علاوه بر این هنری که برای طبقات بالاتر جذاب است، طبیعتا احساساتی را که ویژه باورهای آن طبقه هست نشان میدهد. مشکل دیگری که در رابطه با هنر هست این است که هنر الگوهای قبلی مربوط به گذشتگان را دوباره تولید میکند که طبیعتا این آثار از تعلیمات و معیارهای معاصر هنرمند که مبتنی بر آرمانهای فرهنگی زمان و جایگاه او هستند ریشه نگرفتهاند. به عنوان مثال هنر یونان قدیم با توجه به ارزشهایی که از اسطوره شناسی خود دریافت کرده بود، خصلتهایی را مانند مردانگی، قدرت، و شجاعت میستود. اما تولستوی معتقد است که چون مسیحیت شامل همه این ارزشها نمیشود (و حتی در مواردی همچون ارزشمند دانستن فروتنی و افتادگی در تضاد با اندیشههای یونانی است) ادامه پذیرش هنر قدیمی یونان برای مردم جامعه وی نامناسب و ناکارآمد است.
تولستوی در بین هنرمندان بخصوص واگنر و بتهوون را به عنوان مثالهایی از هنرمندان تفکرگرا که دچار کمبود احساسات واقعی هستند، محکوم میکند. علاوه بر این او معتقد است سمفونی شماره ۹ بتهوون نمیتواند آنگونه که ادعا میکند دعوی تاثیر گذاری بر شنونده و ایجاد احساس وحدت بر او را داشته باشد و بنابراین نمیتواند «هنر خوب» تلقی شود. سرودهای بچهها و داستانهای عامیانه آثاری به مراتب برتر از کارهای واگنر و بتهوون هستند (چنانکه در توضیح هنر خوب بیان شد).