درباره میازاکی به بهانه مصاحبه اش با Midnighteye

هایائو میازاکی در ۵ ژانویه ی ۱۹۴۱ در توکیو به دنیا آمد. او در ۲۲ سالگی با ورود به کمپانی تویی دوران حرفه ای خود را به عنوان یک انیماتور آغاز کرد. او که از همان آغاز ایده های خوب و موثری برای بهبود وضعیت انیمیشن های ژاپنی داشت باعث افزایش محبوبیت و ثروت صنعت انیمیشن در ژاپن شد. تا اینکه در سال ۱۹۷۳ به شرکت نیپون انیمیشن پیوست در آنجا بود که درگیر سری انیمیشن های تلویزیونی شد.
او در سال ۱۹۷۸ اولین سری انیمیشنی خود را کارگردانی کرد. این سریال انیمیشنی با نام « میرای شوئن کونان» محبوبیت فوق العاده ای به دست آورد و راه را برای اولین فیلم میازاکی هموار کرد. در سال ۱۹۷۹ فیلم « لوپن: قصر کالیسترو» با فروش فوق العاده ای که داشت آینده ی روشن او را در صنعت انیمیشن به خوبی نمایان کرد.
وی در سال ۱۹۹۷ با « پرنسس منونوکه» بزرگترین جایزه ی سینمایی ژاپن که به اسکار ژاپنی معروف است را به دست آورد. ولی جهان او را در سال ۲۰۰۳ و با اسکار بهترین انیمیشن برای شاهکار خود «شهر اشباح » شناخت. او با حمایت های کمپانی دیزنی در سطح جهانی هم، موفقیتی همانند ژاپن به دست آورد. 
میازاکی در سال ۲۰۰۶ نیز با انیمیشن دیگر خود « قلعه ی متحرک هاول » نامزد دریافت جایزه ی اسکار بود. او که در پایان مراسم اعلام کرده بود که این آخرین فیلم او خواهد بود با اسرار طرفداران دوباره به عرصه ی انیمیشن بازگشته و امسال با فیلم «پنیو بر روی صخره» دوبار رکورد فروش انیمیشن را در ژاپن شکسته است. این انیمیشن در سطح جهانی برای اولین بار در چشنواره ی ونیز نمایش داده شد و برای سال ۲۰۰۹ در نوبت اکران جهانی قرار دارد. میازاکی چنان تاثیر بر صنعت انیمیشن ژاپن دارد که به والت دیزنی ژاپن معرف است.
 میازاکی علاوه بر خلق شخصیت های دوست داشتنی و دنیا های زیبا در انیمیشن های خود حرف های یگری هم برای گفتن دارد.
مهمترین دلمشغولی او در انیمیشن هایش مسئله ی محیط زیست و حفظ آن است. تقریبا در تمام فیلم هایش به این موضوع اشاره می کند. و در دو فیلم « وادی باد» و «قعله ای در آسمان» مستقیما جهانی را تصور می کند که در آن انسان ها با نادانی خود محیط زیست خود را از بین برده اند. ولی او همیشه طبیعت را قوی تر از انسان می داند. در هر دوی این فیلم ها طبیعت بر ضد انسان طغیان می کند و دوباره خود را بازسازی می کند. این مسئله بخصوص در وادی باد موضوع اصلی فیلم محسوب می شود. 
در دیگر فیلم های او هم حداقل یک سکانس به این موضوع اختصاص می یابد برای مثال سکانس معرف «شهر اشباح» که در آن شخصیت اصلیه فیلم روح یک رودخانه را که بر اثر ریختن زباله ی های کارخانه ها به یک موجود زشت و بد بو تبدیل شده است را به حمام می برد و بعد از تلاش زیاد همه ی زباله ها را از بدن او خارج می کند و باعث آزادی روح رودخانه از درد و رنج می شود.

میازاکی در «پرنسس منونوکه» و «قلعه ای در آسمان» نیم نگاهی هم به تاثیرات مخرب جنگ دارد و رنج های آدمهای درگیر جنگ را به تصویر می کشد. تنها عامل بروز جنگ ها را نادانی انسان معرفی میکن.

دنیا هایی که میازاکی خلق می کند بسیار متفاوت از جهان واقعی است. در دنیا های او تکنولوژی یا اصلا وجود ندارد و یا اگر مانند قعله ای در آسمان در کنار جادو و نیروهای ماوراء طبیعی پیشرفت کرده است. 

بدون استثنا میازاکی در تمام فیلم هایش جهانی شاد و زیبا خلق می کند. حتی زشت ترین موجودات که بر اثر اشتباه انسان به وجود آمده اند هم در دنیای او زیبا طراحی شده اند. این موضوع در «پرنسس منونوکه» قابل مشاهده است. 

رنگ بندی و طراحی ویژه ای که او خود به وجود آورده است باعث می شود که بعد از دیدن چند فیلم از او کاملا با دنیایش ارتباط برقرار کنید. طراحی های او در دنیای انیمیشن جزو شاهکارها به حساب می آیند و اگر پیکسار را در طراحی سه بعدی استاد به حساب آورد استاد بلامنازع طراحی دوبعدی و مانگا میازاکیست.



یکی دیگر از مهمترین عوامل محبوبیت او طراحی شخصیت های منحصر به فرد زیبا و قابل درک است. در داستان های او همیشه شخصیت پردازی قویی به چشم می خود به صورتی که حتی کوچکترین شخصیت های داستان های او کاملا پرداخته شده و قابل هم دردی هستند. مسئله ی قابل توجه در فیلم های او در این است که بیشتر قهرمانهای او دخترهای جوانی هستند که در شرایطی بسیار سخت در گیر حوادث بزرگی می شوند. 

خود میازاکی در این باره می گوید: «دوست دارم عکس العمل دختر بچه ها را در رویارویی با مشکلاتی بسیار بزرگتر از حد توان آنها ببینم». 

می شود گفت که تنها عواملی هم که در پایان داستان باعث پیروزیه این شخصیت ها می شوند امید و همکاریست. همیشه در کنار قهرمان های داستان های میازاکی یک دوست که تا حدودی با تجربه تر و بزرگتر از قهرمان داستان است، به شخصیت اصلی کمک می کند تا به هدف خود دست یابد ولی در نهایت این قهرمان است که همه را نجات می دهد و خوشبختی را دوباره به دنیای خود باز می گرداند. 

نکته ی جالب دیگر در شخصیت پردازیه داستان های میازاکی در شخصیت های منفی داستان اوست. به طور کلی یا در داستان او شخصیت منفی وجود ندارد و همه مشکلات ناشی از نادانی یا بی توجه و نبود محبت می باشد و یا در موارد نادری که بدی مطلق در داستان های او وجود دارد منشائی جادویی و ماوراء طبیعه دارد که در اثر یک اشتباه پا به دنیای قهرمان گذاشته است که با نیروی امید و همکاری شکست می خورد.

اعتراض مهمی که به سینمای میازاکی وارد می شود، کم توجهی به خانواد و روابط خانوادگی در فیلم های اوست. در بیشتر فیلم های او قهرمان های کوچک داستانش یا والدین خود را از دست داده اند و یا اصلا حرفی از آنها به میان نمی آید. او در «شهر اشباح» پا را از این هم فراتر می گذارد و قهرمان داستانش مجبور می شود برای نجات پدر و مادر نادان خود که بر اثر حرص تبدیل به موجوداتی چندش آور و حیوان صفت می شوند سختی های فراوانی را تحمل کند. 

در «دایه من توتورو» دوخواهر تمام تلاش خودشان را می کنند تا مادر خود را از چنگال بیماری نجات دهند. آنها در این راه با کمک گرفتن از یک موجود جادویی به نام توتورو کاری انجام می دهند که بزرگتر ها هرگز توانایی آن را ندارند. البته نمی توان گفت که میازاکی به خانواده اهمیت نمی دهد و آن را قبول ندارد بلکه فقط داستان هایی را تعریف می کند که مثل تمام رویاهایی که بچه ها برای خود می سازند قهرمان آن فقط خود بچه ها هستند و بزرگتر ها در دنیای آنها نقشی ندارند و یا در حاشیه قرار می گیرند. 



 

میازاکی خود درباره ی این مسئله می گوید: «داستان های من در دنیای کودکان در رویا های آنها اتفاق می افتد. در دنیایی که بچه ها کارهای بزرگی را انجام می دهند که هیچکس انتظار انجام چنین کاری را از بچه ندارد. من به آنها می پردازم نه به بزرگترها در دنیای کوچک بچه ها، بزرگترها جایی ندارند همان طور که شما در کودکی خود در رویا های تان بودید».

یکی دیگر از نکات جالب در سینمای میازاکی بداهه بودن بیشتر صحنه ها و اتفاقات فیلم های اوست. میازاکی در بیشتر فیلم های خود فیلم نامه ای کامل نداشته است. او با یک طرح کلی کار خود را آغاز می کند و با پیشرفت داستان شخصیت ها و اتفاقات را به 

داستانش اضافه می کند. این مسئله اصلا باعث گنگ شدن یا نامتعادل شدن فیلم های او نمی شود. در واقع او با چنان تسلطی داستان خود را به پیش می برد که در پایان یک فیلم نامه ی مستحکم و یک داستان قوی خلق می شود.

در پایان می توان گفت که او در رویای خود دنیایی زیبا می سازد که بچه ها در آن کارهای بزرگی انجام می دهند. این مسئله مهم ترین عامل جذابیت فیلم های او بشمار می رود. کودکی که به تماشای انیمیشن او می پردازد پی به این موضوع می برد که هر چند توان کمی دار هر قدر کوچک است ولی می تواند با امید و ایمان مشکلات خود را حل کند و حتی به دیگران هم کمک کند.

 

انیمیشن های کامپیوتری هیجان انگیز نیستند

میازاکی تا پیش از سال ۱۹۹۷ که میراماکس انیمیشن از او به نام «شاهزاده مونونوکه» را عرضه کرد چهره ای 

نسبتاً گمنام در غرب بود در حالی که فیلم هایش در ژاپن و آسیای مرکزی به موفقیت تجاری بسیار خوبی 

دست می یافتند و علاوه بر آن با استقبال و واکنش مثبت منتقدان نیز مواجه بودند. برای مثال فیلم «شاهزاده 

مونونوکه» پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ژاپن است. فیلم بعدی او Spirited Away از همان ویژگی ها 

برخوردار بود و همچنین اولین فیلم انیمیشن از ژاپن بود که اسکار می گرفت. «قلعه متحرک هاول» نیز به فاصله 

دو سال بعد مجدداً نامزد اسکار شد اگرچه از دریافت آن بازماند. فیلم های میازاکی با داشتن موضوعات مشترک 

اغلب شخصیت های قوی و زنان و دختران مستقل هستند. همچنین تم ضدجنگ یا همان جنگ ستیزی در آثار 

انیمیشن میازاکی به وفور مشاهده می شود. به طوری که پایان دادن به جنگ انسان ها با خودشان و نیز 

طبیعت به یکی از انگیزه های قوی شخصیت های انیمیشن در «پرنسس مونونوکه» تبدیل شده است. فیلم 

های میازاکی همگی بدون استثنا موفق بوده اند و همین موفقیت باعث شده بسیاری او را همتراز والت دیزنی 

در غرب بدانند. در سال ۲۰۰۶ نشریه تایم از میازاکی به عنوان یکی از بانفوذترین چهره های آسیا در ۶۰ سال گذشته یاد کرد.

 در ادامه بخش هایی از مصاحبه بلند نشریه الکترونیکی Midnighteye را با این انیماتور برجسته به بهانه اکران تازه ترین فیلمش می خوانید.

 آیا حقیقت دارد که فیلم های شما بدون فیلمنامه ساخته می شوند ؟
  بله. وقتی کارم را روی یک فیلم شروع می کنم از قبل یک داستان آماده ندارم چون معمولاً وقت این کار را ندارم. داستان وقتی شکل می گیرد که شروع به کشیدن استوری بورد می کنم و بلافاصله پس از این مرحله تولید کار پیش می رود. ما هیچ وقت نمی دانیم داستان به کجا می رسد اما به کارمان بر روی فیلم ادامه می دهیم. این شیوه امن و تضمین شده ای برای ساخت یک فیلم انیمیشن نیست اما متاسفانه من به این شیوه عادت کرده ام.
  بنابراین برای این که کار به ثمر بنشیند باید با شخصیت هایتان همراه و همدرد شوید.
  مهمتر از این همراهی و همدردی با شخصیت ها مدت زمان در نظر گرفته شده برای یک فیلم است. ما باید این فیلم انیمیشن را در چند ساعت برای تماشاگر به سرانجام برسانیم و مدت زمان فیلم چقدر باید باشد سه ساعت چهار ساعت معمولاً با تهیه کننده ام سر این مسئله بحث می کنیم و او حاضر می شود یک سال فرصت بیشتر هم به من بدهد اما من آن را نمی پذیرم و معمولاً بعد از شنیدن این حرف سرعت کارم بیشتر می شود و تمرکزم بالاتر می رود. نکته دیگر در مورد کارگردانی من این است که از هر چیزی که نیروهای زیر دستم می آفرینند به نحو احسن استفاده می کنم. اگر آنها پیش زمینه ای می کشند که به پس زمینه داستانم نمی خورد آن را دور نمی اندازم و بهترین کاربرد را برای آن پیدا می کنم.
  در انیمیشن برنده اسکارتان Spirited Away شخصیت اصلی که دختری به نام «چی هیرو» است متفاوت از دیگر زنان قهرمان در فیلم های انیمیشن پیشین تان است. او خیلی روحیات قهرمان پرورانه ندارد و ما چیز زیادی درباره انگیزه ها و یا سابقه اش نمی دانیم.
  من همین طور اتفاقی تصمیم نگرفتم این شخصیت را خلق کنم بلکه این شخصیت بسیار شبیه دختران ژاپنی در این روزهاست. آنها به نظر می آید دچار نوعی بی تفاوتی نسبت به زحمات والدین شان برای خوشحال کردن آنها شده اند. صحنه ای هست که در آن «چی هیرو» وقتی پدرش نام او را صدا می زند فوراً واکنش نشان نمی دهد و در حقیقت بعد از بار دوم جواب می دهد. خیلی ها حتی به من گفتند این بار دوم را تبدیل به بار سوم کنیم چون دختران ژاپنی این روزها اینطور شده اند. آنها فوراً به ندای والدین شان واکنش نشان نمی دهند. آنچه که باعث شد این فیلم را بسازم این بود که هیچ فیلمی برای گروه سنی دختران ده ساله ساخته نمی شود و در حقیقت فیلمی نیست که برای آنها و خطاب به آنها شود. با این فیلم می خواستم به آنها بگویم: «نگران نباشید. در پایان همه چیز درست خواهد شد و چیزی برای شما هم وجود نخواهد داشت و نه فقط در دنیای سینما بلکه در زندگی روزمره. از همین رو باید قهرمانی می داشتم که یک دختر عادی بود، نه کسی که می توانست پرواز کند یا یک کار غیرممکن را انجام دهد و بعد او را در مواجهه با چالش های مختلف قرار می دادم.»
  گفته می شود فیلم جدیدتان «پونیو بر پرتگاه لب دریا» با نقاشی های دستی کشیده شده است و از تکنولوژی کامپیوتری بهره ای نبرده است چرا ؟
  تجربه به ما می گوید مردم لزوماً با انیمیشن کامپیوتری هیجان زده نمی شوند. ما سال ها در زمینه نقاشی با مداد تجربه داشتیم و در نتیجه فکر کردیم این بار همه کار را با یک مداد ساده انجام دهیم. حاصل کار هم خیره کننده بوده است و برای خود ما تازگی ای داشت که فکر می کنم برای مردم هم داشته باشد. گفته می شود در این فیلم حرکت موج ها و آب دریا بسیار ظریف است اما واقعاً آنچه که می خواهیم با این فیلم نشان دهیم نه فقط این ظرافت بلکه آن دید متفاوت بود. وقتی بچه ها در آب شیرجه می زنند از داخل آب دنیای متفاوتی می بینند که هیجان انگیز است و ما همه می خواستیم این بار با روی آوردن به شیوه های سنتی در انیمیشن سازی این دید متفاوت را داشته باشیم.»
  در این فیلم به عنصر دریا و آرامش آن توجه ویژه ای شده است. ایده استفاده از دریا در پی رنگ داستان به کجا برمی گردد؟ 
  این ایده را در مدتی که در یک شهر بندری اقامت کوتاهی داشتم گرفتم. آنجا بود که زیبایی دریا و طرز فکر مردم ژاپن نسبت به دریا را با تمام وجودم احساس کردم. ما باید به دریا و تمام متعلقات آن احترام بگذاریم. خیلی از این زیبایی ها قربانی توسعه و ساخت و ساز شده است اما چیزی نیست که مردم ژاپن به راحتی آن را فراموش کنند. این فیلم انیمیشن پیام مهمی برای کودکان دارد و آن احترام گذاشتن به طبیعت است. دوست دارم وقتی بچه ها دریا را می بینند احساس کنند موج ها هم زنده اند و جان دارند و اینگونه یاد می گیرند برای طبیعت احترام و ارزش قائل باشند. آنها باید فکر کنند طبیعت زنده است و همین طور هم هست.
  یکی از ویژگی های کارگردانی شما این است که به پروسه خلاقه فیلم اهمیت بسیاری می دهید و موقع ساخت انیمیشن هایتان داستان را به هر کجا که دوست دارید فارغ از هرگونه منطق و استدلالی می کشانید. این شیوه کار را چگونه توجیه می کنید 
  بحث استفاده از منطق در یک فیلم همچون دو روی یک سکه است. نمی توانید فیلمی را با منطق صرف بسازید و یا آنکه همه می توانند با منطق یک فیلم بسازند اما شیوه کار من کنار گذاشتن منطق است. همیشه سعی می کنم اعماق ضمیر ناخودآگاهم را در جست وجوی ایده ها و تصاویر تازه بکاوم چون با آنهاست که می توانم یک فیلم بسازم. همواره به نظرم به جز منطق صرف، مسائل و چیزهای عمیق تری وجود دارند که شما را در خلق یک فیلم خوب هدایت می کنند.
  در فیلم های شما همیشه یک حس خوشبینی، امید و اعتقاد به خوبی انسان ها به تماشاگر القا می شوند آیا این چیزی است که عمداً به فیلم هایتان می افزایید.
  من خودم آدم بدبینی هستم اما وقتی فیلم می سازم نمی خواهم این بدبینی را به کودکان انتقال دهم. من معتقد نیستم بزرگسالان باید دیدگاه های خودشان را نسبت به دنیا به کودکان القا کنند چون بچه ها قادر به داشتن دیدگاه های خاص خودشان هستند.

منبع روزنامه ایران /مترجم: پروانه محبی

“Naushika” نام یکی دیگر از چکیده های تخیل عمیق و خلاقِ این کارگردان مشهور، و البته نام شخصیت اصلی داستان -که طبق معمول دختر است - نیز می باشد.شاید یکی از دلایلی که بعد از دیدن این فیلم فکر کنید که این کار در حد کار های دیگر میزاکی نیست این باشه که این فیلم محصول سال “۱۹۸۴″ است و نشان میدهد چقدر این کارگردان در بین این سال ها رشد داشته است.

میاراکی در فیلم هاش، تماشاگر رو به زمان و مکان های دیگری می بره، که البته همشون آشنا هستند در حالی که هیچکدوم رو نمیشناسیم.مثلا” اینکه زمان رخداد همین فیلم در آینده یا گذشته است،معلوم نیست،ولی از هر دو المان هایی موجود است که ذهن را به چالش می کشد؛استفاده از حیوانات برای حمل و نقل در کنار تانک ها و هواپیما های جنگی عظیم!

در این فیلم شاهد اندیشه های کاملا” پاستورال میازاکی هستیم که در قالب “Naushika” به جنگ علیه مدرنیسم می پردازه.

می دونم که شاید فکر کنید که این موضوع به قدمت مدرنیته سن داره وکهنه است، ولی شیوه های روایت و فیلم نامه نویسی میازاکی باعث میشن تماشاگر فرصت دیگه ای به افکار بده و به فانتزی های سرکوب شده و ” نیک ” ی که در دنیای مدرن وجود نداره برگرده و در تخیلات این مرد بزرگ غرق شه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد