روند تولید و زمان بندی در انیمیشنهای تلوزیونی معاصر

 

میلتون گری Milton Gray ، انیماتور و محقق انیمیشن، به درخواست جان کرکفالوسی John Kricfalusi  (انیماتور)مقاله ای در باب زمان بندی برای انیمیشن( از بعد تاریخچه ی آن و نه از دیدگاه تکنیکی) و تفاوت عملکرد استودیو ها و کارگردانها در این زمینه در گذشته و حال نوشته که خواندنش خالی از لطف نیست:

این روزها در اغلب استودیو های تولید انیمیشن ، هر مرحله از تولید کاملا مستقل و مجزا از سایر مراحل انجام میشود و حتی افرادی که در هر بخش کار میکنند، اجازه ندارند با همکارانشان در سایر بخشهای تولید تماس داشته باشند! بالطبع میتوان نتیجه گرفت که هیچگونه نظارت و راهبری هنرمندانه ای نیز در تولید اغلب محصولات این استودیو ها وجود ندارد.


بطور معمول تولید هر اپیزود از یک مجموعه ی انیمیشن، با نوشتن فیلمنامه آغاز میشود.فیلمنامه ای که غالبا توسط افرادی نوشته میشود که هیچ سررشته ای از هنر ، بخصوص هنر انیمیشن ندارند. حتی اگر تصور کنیم که فیلمنامه نویسهایی وجود دارند که انیمیشن را دوست دارند و برای هنرمندان ارزش و احترام قائل هستند، این دسته از فیلمنامه نویسان معمولا به کار گرفته نمیشوند! در عوض هالیوود معمولا فیلمنامه نویسانی را برای نوشتن فیلمنامه های انیمیشن استخدام می کند که نه تنها هیچ سررشته ای از هنر انیمیشن ندارند ، بلکه اصولا هیچ علاقه ای هم به انیمیشن ندارند. تنها کاری که این دسته از فیلمنامه نویسان انجام میدهند نوشتن گفتگو های طولانی است. گفتگوهای مستعمل و تکراری که نشان میدهد این افراد تا چه حد پدیده ی انیمیشن را حقیر و سطح پایین تلقی میکنند و تنها اثری از زمان بندی که میتوان در این فیلمنامه ها یافت عبارت است از زمان بندی برای چگونگی پخش کردن این گفتگوهای مبتذل در طول فیلم!

پس از اینکه فیلمنامه نوشته شد، نسخه هایی از آن بطور همزمان به دست صداپیشگان و طراحان استوری بورد می رسد. به طراحان استوری بورد دستور اکید داده میشود که نباید هیچ چیز را به فیلمنامه بیفزایند و یا از آن کم کنند. آنها باید فیلمنامه را دقیقا همانگونه که هست به تصویر بکشند. سپس استوری بورد به تیم لی اوت داده میشود ( که آنها هم به نوبه خود هیچ تماسی با تیم استوری بورد نداشته اند!) تیم لی اوت نیز مجبورند که لغت به لغت تابع فیلمنامه باشند. بالاخره، زمانی که نوبت به زمان بندی واقعی انیمیشن میرسد، حتی این زمان بندی نیز توسط افراد منجمد و خشک ذهن انجام میشود! و آنچه که حرف اول را در زمان بندی میزند  مدت زمان دیالوگ ها است! بعلاوه برای زمان بندی همان چند حرکت ناقص و محدودی که در فواصل گفتگو ها رخ می دهد نیز قوانین سخت و انعطاف ناپذیری وجود دارد. نکته ی دردناک داستان این است که دقیقا مانند فیلمنامه نویسها، افرادی که وظیفه ی زمان بندی را بر عهده دارند نیز نه هرگز در عمرشان دو فریم پیاپی را متحرک سازی کرده اند و نه حتی درک درستی از زمان بندی برای انیمیشن دارند!!! اما تمام اینها چه اهمیتی دارد؟

 افرادی مانند من که عمری را در راه متحرک سازی و ساخت انیمیشن صرف کرده ایم باید در قید و بند قوانین اجباری و احمقانه ی این چنینی باشیم، در عوض استودیو ها از اندکی صرفه جویی در هزینه ها به واسطه ی همین قوانین و رفتار های بدوی خرسند میشوند!!! و اما در نهایت چه اتفاقی می افتد؟ انیمیشن های تولید شده ی اینچنینی که پر از گفتگو و بدون کوچکترین جانبخشی خاصی هستند به بسیاری از کشورهای دنیا صادر میشوند. به کشورهایی که بیش از نیمی از آنها انگلیسی زبان نیستند و حتی عادات رفتاری Body) Language ) و فرهنگی یکسانی نیز با ما ندارند. و چه جای تعجب است اگر تمامی این محصولات تصویری، خشک و بیروح و نچسب جلوه گر میشوند؟

زمان بندی در انیمیشنهای کلاسیک/ باب ( رابرت) کلمپتBOB CLAMPETT

اگر بخواهم در باب زمان بندی در انیمیشنهای کلاسیک صحبت کنم، مثالی بهتر از باب کلمپت و آثار او پیدا نمیکنم. مردی از استودیوی وارنر، کارگردان و انیماتور و کسی که زمان بندی بی عیب و نقص و خارق العاده اش را تقریبا از نخستین روزهای آغاز کارش و از نخستین آثارش تا به آخر میتوان دید. گفته میشود که در کمدی، زمان بندی حرف آول و آخر را میزند و من میدانم که باب کلمپت دائما در حال اندیشیدن به زمان بندی ، بکار بردن خلاقیت در زمان بندی و  نو آوری در زمان بندی بود. کارگردانهای هم نسل باب کلمپت، یعنی کسانی چون فریز فرلنگ Friz Freleng و چاک جونز Chuck Jones نیز به زمان بندی بعنوان یک عنصر اساسی و حیاتی ساخت انیمیشن اعتقاد داشتند و بسیار در این مورد عملگرا و جدی بودند. بنابراین بیراه نخواهد بود اگر که بجای مقایسه عملکرد و آثار باب کلمپت با آثار تولیدی معاصر، او را با چاک جونز و فریز فرلنگ مورد مقایسه قرار دهیم.

بطور کلی مهمترین مشخصه ی مشترک تمام آثار انیمیشن استودیوی وارنر در دهه ی چهل ، حرکات بسیار سریع کاراکترها بود که این حرکات سریع ، در مواردی توسط کاراکتر ها و برای یک تصمیم گیری هوشمندانه و یا انجام یک عمل غیر منتظره، متوقف و کمی بعد بلافاصله از سر گرفته میشد ( کویوت و رودرانر). ظاهرا آثار باب کلمپت از این جنبه دقیقا مشابه آثار فریزفرلنگ و چاک جونز هستند. اما اگر زمان بندی در انیمیشن برای چاک جونز و فریز فرلنگ تقریبا در تمامی آثارشان محدود به همین روش میشد، باب کلمپت موفق شد به افق های وسیعتری در پهنه ی زمان بندی انیمیشن دست یابد. بیایید به چند نمونه اشاره کنیم:

در مقایسه ای میان فیلم انیمیشن Falling Hare ، به کارگردانی کلمپت و متحرکسازی باب مک کیمسون، و فیلم Rabbit Punch به کارگردانی چاک جونز و متحرکسازی کن هریس،میتوان به وضوح رد پای هر دو کارگردان را در این فیلمها دید.

 فیلم Rabbit Punch به کارگردانی چاک جونز را میتوان بعنوان اثری پر از حرکات کلیشه ای و خسته کننده معرفی کرد، اما Falling Hare برعکس به عنوان یک شاهکار، با ظرافتهای بسیار، بازیگری بی عیب و نقص، دیالوگهای هوشمندانه و متحرکسازی درخشان ارزیابی می شود .( نکته: شخصیت اصلی هردوی این فیلمها باگزبانی است). دست یابی به چنین کیفیتی نه تنها به دلیل بررسی دقیق و سختگیرانه در متحرکسازیست، بلکه متضمن زمان بندی دقیق و بی عیب نیز هست. اما تراژدی بزرگ در اینجاست که بی عیب و نقص بودن و خارق العاده بود، گاهی آنچنان جلوه ای واقعی و طبیعی پیدا میکند که از دید بسیاری پنهان میماند و این درست همان اتفاقی بود که برای فیلم Falling Hare رخ داد. اثری چنان کامل و بی نقص که از دید بسیاری از منتقدین و تماشاچیان پنهان ماند…

 همانگونه که قبلا نیز اشاره شد، انیمیشنهای باب کلمپت بر خلاف انیمیشنهای سایر کارگردانهای هم نسل او، محدوده ای بسیار فراتر از  کاراکترهای سریع و دیالوگهای خنده دار را در بر می گرفتند. باب کلمپت بسیار به تئاتر و اجرا های زنده علاقمند بود. اجرا های تئاتری به دلیل محدودیتهایی که دارند( در مقایسه با سینما) ، وابستگی بسیار زیادی به  قابلیت های نورپردازی و صحنه آرایی دارند. بازیگران نیز برای اینکه بیننده دچار یکنواختی و کسالت نشود ناچارند تا متوسل به روشهای غیر معمول بشوند. مثلا حتی ممکن است که یک بازیگر به کمک یک طناب در بالای سر تماشاچیان به پرواز درآید. باب کلمپت بسیار مسحور این اجراهای صحنه ای بود و تمایل داشت تا برای هرچه بیشتر زنده کردن تصاویرش، به نوعی از این جلوه های تئاتری در انیمیشن هایش استفاده کند . او  بخوبی از اهمیت زمان بندی در تئاتر آگاه بود و سعی در تحلیل علمی آن و استفاده از آن در قالب انیمیشن داشت . بعلاوه اینکه باب کلمپت عاشق موسیقی، بخصوص موسیقی جز Jazz نیز بود و مسلما بدون استفاده از زمان بندی دقیق و ظریف او هرگز نمیتوانست استفاده ی مناسبی از موسیقی در آثارش داشته باشد.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد